ندای قلبم



بالاخره همه ی آدم ها رو میشه دوست داشت:❤️

.  بعضی از آدما مهربونن
.  بعضیا مهربونن ولی غرور کارشونو خراب کرده.
.  بعضیام پراز ادعا های جالب ان ولی خنده های
   قشنگشون جالب نیست چون اونابه همدیگه هم میخندن؛

.  خیلیام هستن که .
    ازهمه مهربون تر بودن
    شایدم خیلی ساده
ولی همین آدما عوض شدن چون برخورد آدمای جالبِ مدعی و آدمای مغرور رو دیدن وشاید برای همین میخوان از این به بعد باهرکسی مثل خودش برخورد کنند و یکمی هم خشونت به کارببرن تا بقیه خیلی خوب بدونن که اونا دیگه مهربون نیستن.


الان ساعت ۴:۱۸ بامداده  عه شد ۴:۱۹ ولی من هنوز خوابم نبرده .

وقتی به دلیلش فکرمیکنم به دلتنگی میرسم ،البته اینکه تا نزدیکای ظهرخواب بودم هم میتونه تاثیربزاره .

امروز کلی کارا کردم ولی انگار زور دلتنگی از خستگی بیشتره که نمیزاره بخابم 

شایدم دلیلش مشغول بودن ذهنمه به خاطر بعضی از کارام که نصفه رهاشون کردم مثلا میتونم چنتاشو بگم ؛همین آهنگی که میخاستم تمرین کنم وبخونمش خیلی اتفاقی پیداش کردم و خوشم اومد فردا بیشتر تمرینش میکنم 

یا مثلا .

اُمممم خب چیزای دیگه ای هم هست که تَه همشون به همون دلتنگی برمیگرده ؛آخه دلم خیلی تنگ شده.

شاید دلتنگی هم فهمیده به پای کسی که به پام بمونه میمونم و به خاطر همین نمیخاد ولم کنه.

نمیدونم دیگه چطوری ازش خلاص شم،کاش حداقل میفهمید ولنتاین نزدیکه و ازترس کادو خریدن ولم میکرد میرفت که میرفت ولی خب فک نکنم حالا حالا ها ترکم کنه .

صبرکن ببینم خواهرم تو خواب چی میگه!؟

میگه:توام که هی سیگار میکشی ،آخ آخ طفلی توخوابشم باپدرم درگیره .

همین موضوع هم میتونه ذهنمو درگیرکنه و تو بیخابیام تاثیر بزاره اخه همش بهش میگم سیگارنکش ولی خب.

منکه بازم فک میکنم بیشترش تقصیر دلتنگیه،الان بفهمه این همه ازش غیبت کردم دوباره میاد تا احساس خفگی نجات ناپذیر بهم دست بده.


"هرچی خدا بخواد"چه معنی میتونه داشته باشه؟!!

به نظرتون میتونه این معنی رو بده که خدااینو میخاد  همه جا صلح باشه ،همه چی امن باشه و همه جا آروم باشه ولی افسوس که هرروز نوع جدیدی ازجنگ شروع میشه.

یامیتونه تواین معنی بشه که پدری میخواد بهترین زندگی رو باسه خوانوادش بسازه و معلومه خداهم همینو میخاد؛ ولی نمیتونی اینو مشخص کنی که عامل اصلی نرسیدن به خواسته های پدر چیه ؟!کیه؟!

یامیتونه تواین معنی شه  اون جوونی که باسه استخدام شدن وشاغل شدن به هر دری میزنه تابره خواستگاری دختری که توقلبشه ولی آه ازنداشتن پارتی!

یعنی خدا میخاد اون بچه کنار خیابون شبا گرسنه بخوابه

یعنی اون بالایی اینو میخاد که گفتن داغونم بشه جواب همه ی حرفا ،سوالاو حتی سلام کردنا!

یعنی اون بالایی میخاد بچه ی طلاق آه یه بار به آغوش کشیدن مادرش رو چندین سال توسینش حبس کنه

یااینکه خدا میخاد همه باهم برادر باشیم و درآخر هرچی شد خداروشکر کنیم .

نمیشه از ماهم بپرسن چی میخاییم ؟!!!

کاش میشد):

کاش، کاش هایمان قطعا میشد

نه؟!


بازم همون حس.

بازم داره چنگ میزنه به قلبم انگارمیخاد روحمو بکشه بیرون.

هرلحظه باهات سروکله میزنم تافراموشت کنم ولی تو همون حس لعنتی هستی که هرشب میای سراغم ومیشی قطره اشکی که ازقلبم میادو  به جای خواب میشینه رو پلکم.

  آخه تو چی ازجونم میخای هااا

#دلتنگی، ولم کن .




خیلی وقته یه چیزیو میخای ولی بهش نمیرسی با اینکه باسه برآورده شدنش از هیچی دریغ نکردی.
یه لحظه حس میکنی دیگه تمومه،تموم که میدونی چیه منظورم؟!
اهوم همون مردن رویاها.
بعد درست همون موقع که از همه چی گذشتی وسعی میکنی باان وضعیت کنار بیای یه باریکه ای از نوربه سمتت تابیده میشه و سعی میکنه زندگی رو دوباره بهت برگردونه یا شاید میخاد دلیل زندگیت رو بهت یادآوری کنه.
نمیدونم،واقعا نمیدونم چیشد؟!
چطور شد؟
چی میخادبشه؟
ولی دیگه ایمان اوردم که ندای قلب بالاخره کاری میکنه که رویاهات میشن همون حقیقت دوست داشتنی و امید هر لحظه ی زندگیت (:



همیشه با خودم فکر میکردم کی باید بهم  نحوه برخورد با دیگران رو بهم یاد میداد،کی باید بهم میگفت وقتی وارد جمعی شدی سلام کن،کی باید بهم میگفت چطوری بابزرگترم رفتار کنم و گستاخانه جوابشو نو ندم ،کی باید میگفت با مهربونی هم میشه برخود کنی و اتفاقا ازاین راه سریع به خواستت میرسی. همیشه مادرم رو مقصر این چیزا ها میدونستم فک میکردم اون موظف بوده که همه چی رو بهم یاد بده تا امسال که بیست سالم شد و یکمی تجربه هام بیشتر شد وخیلی چیزا هارو فهمیدم که اگه نمیفهمیدم خیلی راحت تربودم و شبا خیلی سریع تر خابم میبرد .

الان فکر میکنم که مادرم چیو باید بهم یاد میداد؟

مثلا میومد بهم میگفت :تو هر جمعی که وارد شدی اول سلام کن دخترم چون بزرگترن .ولی اون میدونست که اون بزرگتر خیلی وقت ها منو درک نمیکنن و بیشتر مواقع با خواسته من مخالفت میکنن فقط به این دلیل که خودشون راحت تر باشن بدون هیچ توجهی به چیزی که ازته قلبم میخام و منو راضی میکنه.

یااینکه میومد بهم میگفت: باید اینو بدونی که همه آدما مثل خودت فکر نمیکنن ،آدما فرق دارن ،حرفاشون ،برداشتشون،خواسته ها وآرزو هاشون ،طرز کمک کردنشون و.

یا باید اینو میگفت که خیلیا هستن فقط دنبال کوچک کردن تو هستن پس باید مراقب باشی که ضربه نخوری ازشون.

ولی من بیشتر انتظار داشتم که بهم یاد میداد که ساده نباشم هرکسی باهام خوب بود اونو خوب ندونم و آدما رو از روی ظاهرشون قضاوت نکنم و یکم درون گرا باشم .

بعضی وقتا از فرط سادگی دوستام سر به سرم میزاشتن و بعدا که میفهمیدم خیلی ناراحت میشدم یااینکه خیلیا یه سری حرفارو غیر مستقیم بهم میگفتن ولی من همون لحظه نمیفهمیدم که منظورشون منم و حداقل چند ماه بعد میفهمیدم شاید هنوزم منظور خیلیا رو نفهمیدم و معلوم نیست کی قراره بفهمم آخه مامانم بهم نگفته بود که مردم گاهی اوقات خلاف اون چیزی که بهت میگن رو ازت میخوان .

یا اینکه بهم نگفته بود که باکنایه میتونی هرچیزی رو به هر کسی بگی و بعدشم با یه معذرت خواهی کوچیک جمش کنی و اصلا به این فکر نکنی که طرف مقابل چه قدر عذاب میکشه .

اینو بهم یاد نداد که اگر از کسی ناراحت شدی میتونی پشت سرش حرف بزنی و همه رو علیه اون کنی و شایدم باسه همینه که خیلی آدم رکی شدم وهرچیزی بشه مستقیم به خود طرف میگم و اونم ازم ناراحت میشه بااینکه خبر نداره همون دوستای خودش پشت سرش خیلی بدتر از حرفای منو راجبش میگن.

الان که دارم فکر میکنم میبنم مامانم کار درستی کرده چون بقیه مامانا فقط گرگ بودن رو به فرزندانشون یاد میدادن ولی مامان من نمیخاسته منم یه گرگ بار بیامواینکه اون میخاسته خودم باشم چیزی که خودم انتخاب کردم .

*روزت مبارک بهترین مادر *


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها